۱۳۸۶ خرداد ۲۳, چهارشنبه

هویت ایرانی

چندي است که به همت گروه مطالعات دفتر برنامه‌ريزي اجتماعي و مطالعات فرهنگي وزارت علوم، سلسله سخنراني‌هايي به صورت هفتگي پيرامون موضوعات گوناگون حوزه‌ي آموزش عالي و مسائل و مباحث عام فرهنگی مرتبط با اين حوزه برگزار مي‌شود. موضوع سخنراني اين هفته (چهارشنبه 23/3/86) «ايده‌ي ايران و هويت ايراني» بود که دوست بزرگوار و فرهيخته جناب آقاي ايرجي ارائه‌ي آن را به عهده داشت. جناب ايرجي، دانش‌آموخته‌ي رشته‌ي تاريخ، مسئول گروه مطالعات اين دفتر است که با علاقه‌اي که به هويت و تاريخ ايران‌زمين دارد و نيز ذوق برخاسته از رشته‌ي تحصيلي‌شان، گزارشي بس سودمند از عناصر سازنده‌ي «هويت ايراني» و چگونگي حفظ و استمرار آن در تاريخ درازدامنه‌ي ايران‌زمين به دست داد. اين گزارش دست‌کم براي من يکي که بسيار روشنگر بود چنان‌که بر بسياري از زواياي تاريخ و فرهنگ ايران که براي من کمابيش تاريک بود پرتوي نو افکند.
ايشان در بخش‌هايي از سخنان خود، آنجا که به چگونگي استمرار «هويت ايراني» در سده‌هاي نخستين پس از حمله تازيان و ورود اسلام به ايران مربوط مي‌شد، اشاره کردند که ارادت ايرانيان به خاندان پيامبر اسلام يکي از عواملي بود که ايرانيان با آن هويت خود را از ديگر مردمان به اسلام گرويده‌ي آن روزگار متمايز مي‌کردند. به سخن ديگر نقشي که ايرانيان در تحولات سياسي و اجتماعي منجر به سقوط بني‌اميه و به قدرت رسيدن بني‌عباس و پس از آن ظهور سلسله‌هايي ايراني مانند آل‌بويه و ديگران داشتند، برخاسته از ارادت و تعهدي بود که آنان به اهل بيت پيامبر اسلام و به ويژه آنچه که به «تشيع» معروف است داشتند. آقاي ايرجي البته شواهدي تاريخي نيز، به درستي، براي اين ادعاي خود آورد.
گرچه يقين دارم که او به سبب فضاي آن جلسه نمي‌توانست بسياري از حقايق تاريخي را بدون احتياط و ترس از تهمت و تکفير و... بيان کنند، اما به نظر من وی در بازشناسي عناصر سازنده‌ي «هويت ايراني» و چگونگي استمرار آن در طول تاريخ، يک عنصر بسيار مهم و کليدي را به هر دليل (يا علت!؟) وانهاد و توضيح و تبيين شايسته‌اي از آن به دست نداد. اين عنصر چيزي نيست جز جهان‌بيني و نوع نگاه ايرانيان به انسان و جهان. من بر اين باورم آنچه که بيش از همه «هويت ايراني» را، به ويژه پس از حمله‌ی تازيان، استمرار بخشيده و باعث تمايز ايرانيان به اصطلاح «مسلمان» از ديگر «مسلمين» آن روزگار ــ و البته امروز ــ شده است چيزي نيست جز جهان‌بيني مبتني بر «وحدت وجود اشراقي» و حکمت و گنوسيسم برخاسته از آن. اين جهان‌بيني که ويژه‌‌ي آيين‌هاي آريايي شرقي است با جهان‌بيني مبتني بر «توحيد عددي» توراتي (بني‌اسراييلي) در بنياد متفاوت و ديگرگون است. اسلام نيز در بنياد خود تداوم (و حتي گسترش) همان جهان‌بيني توراتي است. از اين‌رو، ايرانيان که همواره در معرض هجوم اقوام بيگانه (چه متمدن و چه غيرمتمدن) بودند همواره به گونه‌اي نرم و انديشمندانه رنگ و آهنگ جهان‌بيني ويژه‌ي خود را به صورت و سيرت اقوام بيگانه‌ي مهاجم تحميل کرده و پديده‌هايي نو به وجود آورده‌اند (درستي يا نادرستي اين کار و نيز ميزان اثرپذيري ايرانيان از بيگانگان خود بحثي ديگر است). بنابراين، اسلام ايراني يعني آنچه که از سده‌ی دوم هجري به بعد در ايران، چه در قالب‌هاي راست‌کيشانه‌ي آن (تسنن) و چه در شکل‌هاي رافضيانه (تشيع و شعب آن، قرامطه، تصوف و...)، رواج داشته و هم‌اکنون نيز کم و بيش رواج دارد، چيزي است که ايرانيان داراي جهان‌بيني اشراقي و گنوسيستي و حکمت برخاسته از آن زيرکانه ساخته و پرداخته کرده‌اند. بسياري از عناصر چنين اسلامي در بنياد با عناصر نخستين و اصلي اسلام ديگرگون است. عارفان، فيلسوفان و حتي متکلمان ايراني با اطلاق مقولات جهان‌بيني آريايي خود بر عناصر اصلي اسلام نخستين، آن را از محتواي توراتي خود تا اندازه‌ي بسياري تهي کرده و انواع و اقسام مشرب‌ها و آيين‌هايي که تنها پوسته‌اي اسلامي داشتند و دارند پديد آوردند. عارف و حکيمي چون جلال‌الدين رومي با آنکه مشرب تشيع نداشت و حتي در محيطي ارتدوکس و متعصب مي‌زيست، چنان «محمد» و «علي»اي آفريد که با محمد و علي تاريخي فرسنگ‌ها فاصله دارد. چگونه مي‌توان ميان آن «محمد»ي که واقدي در «مغازي» خود توصيف مي‌کند و «محمد»ي که مولانا در «مثنوي» خود برمي‌سازد پيوند داد؟ کجا پيامبر اسلام و خاندانش در محيط خشک و خشن حجاز بويي از انديشه‌هاي ميترايي و زرواني ايراني برده بودند؟ چگونه امامان دوازده‌گانه‌ي مذهب تشيع با امشاسپندان زرتشتي يکي شدند؟ «زهره»ي الهه‌ي آب ايرانيان باستان چگونه سر از فاطمه‌ي زهراي صاحب حوض کوثر درآورد؟ سوشيانس چه بود و و مهدويت چيست؟ فرايند تبديل سرداران و جنگجويان عرب به مظاهر مهر و لطف و دوستي و برآمدن صدها امامزاده و زيارتگاه چه مسيري طي کرد؟ اينها و بسياري پرسش‌هاي ديگر تنها در فضايي دانشگاهي و يا روش‌هاي علمي امکان پاسخ مي‌يابند، فضايي آزاد و بدون خودسانسوري و ديگر سانسوري و ترس و احتياط‌هاي غيرعلمي.
به گمان من بازخواني و بازنويسي تازه‌اي از تاريخ ايران‌زمين و رجوع به متون دست اول تاريخي، به همراه در دست داشتن ملاک سنجش و نقد جديدي که با آن بتوان معاني نهفته در ذهن تارخ‌نگاران و وقايع‌نگاران آن زمان را از پس پشت نوشته‌هاشان کشف کرد، يکي از ضروري‌ترين کارهايي است که جناب ايرجي و ديگر تاريخ‌دانان بايد براي حفظ و استمرار «هويت ايراني» انجام دهند.