شناختشناسی
نام کتاب: شناختشناسی/ مفاهیم کلیدی در فلسفه
نویسنده: کریستوفر نوریس
مترجم: ناصرالدینعلی تقویان
ناشر: انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم
سال چاپ: 1389، چاپ نخست
تعداد صفحه: 320
نویسنده: کریستوفر نوریس
مترجم: ناصرالدینعلی تقویان
ناشر: انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم
سال چاپ: 1389، چاپ نخست
تعداد صفحه: 320
سخن مترجم
«شناختشناسی» حوزهای از فلسفه است که در آن به پرسشهای مربوط به حدود و شرایط شناخت آدمی پرداخته میشود: چه میتوانیم بدانیم، چگونه میدانیم و چه راهی برای تشخیص اعتبار و درستی دانستههای ما وجود دارد؟ در سنت فلسفی، از این حوزه همواره در کنار حوزه «هستیشناسی» و متمایز با آن نام برده میشود. در حوزه هستیشناسی تلاش بر این است که اصل و منشأ هستندهها بر ما آشکار شود، بدانیم که «چه چیزی هست» و هنگامی که میگوییم«چیزی هست»، منظورمان از این «بودن» چیست. در تاریخ فلسفه البته هستیشناسی، از شناختشناسی قدیمیتر است، و این افلاتون بود که برای نخستین بار به گونهای نظاممند میان هستیشناسی و شناختشناسی جدایی انداخت. وی در چارچوب طرح سترگ خود، که به نظریه مثل آوازه یافته است، مراتب هستی را از مراتب شناخت جدا کرد و آن دو را به موازات هم در سیری صعودی/نزولی سامان داد. افلاتون برای توجیه این جدایی و نیز چگونگی پیوند آن دو، البته تمایز دیگری را نیز درانداخت که همانا تمایز اپیستمه(شناخت حقیقی) و دوکسا (گمان یا ظن) بود. به دیده افلاتون، برای آنکه بدانیم «چه چیزی هست» و «اصل و منشأ هستندهها چیست» باید از دوکسا فراتر رویم و به اپیستمه برسیم. بدینسان، پرسش از «حدود و چگونگی» دانستن به میان آمد و تلاش فیلسوفان برای پاسخ دادن به این پرسش و پرسشهای همبسته با آن، حوزهای را در فلسفه گشود که به «شناخت شناسی» آوازه یافت. پس شناختشناسی (epistemology) یعنی پژوهش در چگونگی و حدود شناخت (epistemé). اما این پژوهش، رفتهرفته به پرسشهای دیگری دامن زد که هر یک از آنها خود حوزهای تازه را در فلسفه گشود. دو پرسشی که بیدرنگ در حوزه شناختشناسی به میان میآید اینهاست: 1) اگر شناخت حقیقی موضوع پژوهش شناختشناختی است، باید ببینیم که حقیقت خود چیست؟ و بدینسان پرسش از صدق (truth) به میان آمد. 2) راه و روش رسیدن به حقیقت یا شناخت حقیقی چیست؟ و بدینسان پرسش از روش (method) به میان آمد که حوزه روششناسی (methodology) حاصل پرداختن به چنین پرسشی است. عبارت «باور صادق موجه» (justified true belief) در تعریف شناخت (knowledge) به خوبی نمایانگر تلاشی است که فیلسوفان، و نخستین آنها افلاتون، در حوزه شناختشناسی به کار بستند تا شرایط و حدود شناخت آدمی را معین کنند. شناخت یعنی آنکه کسی باوری داشته باشد ( یعنی خود به چیزی که میگوید باور داشته باشد) و آن باور صادق باشد (یعنی درست و مصون از خطا باشد) و برای باور خود دلیل و توجیهی پذیرفتنی داشته باشد (یعنی فقط از روی حدس و گمان نباشد). این تعریف، سپس خود چنان پرسشبرانگیز شد که تا به امروز نیز مناقشات بر سر صدق (یعنی حقیقت) و راه و روش معتبر و موجه رسیدن به آن (روششناسی) همچنان ادامه دارد.
کتاب پیشرو، گزارشی است دقیق و پرجزئیات و البته انتقادی، از واپسین تلاشهای فیلسوفان در حوزه شناختشناسی برای گشودن راز چیستی، حدود و چگونگی شناخت. در این گزارش به تعهدات هستیشناختی فیلسوفان نیز پرداخته میشود، چراکه این تعهدات پیامدهای گریزناپذیری در حوزه شناختشناسی دارد. کریستوفر نوریس، نویسنده کتاب، خود فیلسوفی است که در سنت تحلیلی پرورش یافته و با نگاهی انتقادی (که برخاسته از موضع واقعگرایی انتقادی اوست) به بررسی پاسخ فیلسوفان معاصر به مسائل دیرینه شناختشناختی پرداخته است. ازاینرو، خود این کتاب را نیز میتوان کوششی دیگر برای پاسخ به پرسشهای شناختشناختی به شمار آورد چراکه نوریس با گوشزد کردن کاستیها و نارساییهای پاسخهای فیلسوفان دیگر، دیدگاه واقعگرایی انتقادی خود را پیش مینهد و برتری آن را به دیدگاههای دیگر به رخ میکشد. همچنین نسبت مباحث شناختشناسی با مسائل عامتر(و حتی روزمره) انسانی، موضوعی است که نوریس بسیار دغدغه آن را دارد و میکوشد با طرح نمونهها و موارد به ظاهر بیربط با مباحث شناختشناسی ــ اما در اصل دارای پیوندی وثیق با آنها ــ چنین نسبتی را برجسته سازد. بخش نخست کتاب، نمونهای از این کوشش و دغدغه اوست.
«شناختشناسی» حوزهای از فلسفه است که در آن به پرسشهای مربوط به حدود و شرایط شناخت آدمی پرداخته میشود: چه میتوانیم بدانیم، چگونه میدانیم و چه راهی برای تشخیص اعتبار و درستی دانستههای ما وجود دارد؟ در سنت فلسفی، از این حوزه همواره در کنار حوزه «هستیشناسی» و متمایز با آن نام برده میشود. در حوزه هستیشناسی تلاش بر این است که اصل و منشأ هستندهها بر ما آشکار شود، بدانیم که «چه چیزی هست» و هنگامی که میگوییم«چیزی هست»، منظورمان از این «بودن» چیست. در تاریخ فلسفه البته هستیشناسی، از شناختشناسی قدیمیتر است، و این افلاتون بود که برای نخستین بار به گونهای نظاممند میان هستیشناسی و شناختشناسی جدایی انداخت. وی در چارچوب طرح سترگ خود، که به نظریه مثل آوازه یافته است، مراتب هستی را از مراتب شناخت جدا کرد و آن دو را به موازات هم در سیری صعودی/نزولی سامان داد. افلاتون برای توجیه این جدایی و نیز چگونگی پیوند آن دو، البته تمایز دیگری را نیز درانداخت که همانا تمایز اپیستمه(شناخت حقیقی) و دوکسا (گمان یا ظن) بود. به دیده افلاتون، برای آنکه بدانیم «چه چیزی هست» و «اصل و منشأ هستندهها چیست» باید از دوکسا فراتر رویم و به اپیستمه برسیم. بدینسان، پرسش از «حدود و چگونگی» دانستن به میان آمد و تلاش فیلسوفان برای پاسخ دادن به این پرسش و پرسشهای همبسته با آن، حوزهای را در فلسفه گشود که به «شناخت شناسی» آوازه یافت. پس شناختشناسی (epistemology) یعنی پژوهش در چگونگی و حدود شناخت (epistemé). اما این پژوهش، رفتهرفته به پرسشهای دیگری دامن زد که هر یک از آنها خود حوزهای تازه را در فلسفه گشود. دو پرسشی که بیدرنگ در حوزه شناختشناسی به میان میآید اینهاست: 1) اگر شناخت حقیقی موضوع پژوهش شناختشناختی است، باید ببینیم که حقیقت خود چیست؟ و بدینسان پرسش از صدق (truth) به میان آمد. 2) راه و روش رسیدن به حقیقت یا شناخت حقیقی چیست؟ و بدینسان پرسش از روش (method) به میان آمد که حوزه روششناسی (methodology) حاصل پرداختن به چنین پرسشی است. عبارت «باور صادق موجه» (justified true belief) در تعریف شناخت (knowledge) به خوبی نمایانگر تلاشی است که فیلسوفان، و نخستین آنها افلاتون، در حوزه شناختشناسی به کار بستند تا شرایط و حدود شناخت آدمی را معین کنند. شناخت یعنی آنکه کسی باوری داشته باشد ( یعنی خود به چیزی که میگوید باور داشته باشد) و آن باور صادق باشد (یعنی درست و مصون از خطا باشد) و برای باور خود دلیل و توجیهی پذیرفتنی داشته باشد (یعنی فقط از روی حدس و گمان نباشد). این تعریف، سپس خود چنان پرسشبرانگیز شد که تا به امروز نیز مناقشات بر سر صدق (یعنی حقیقت) و راه و روش معتبر و موجه رسیدن به آن (روششناسی) همچنان ادامه دارد.
کتاب پیشرو، گزارشی است دقیق و پرجزئیات و البته انتقادی، از واپسین تلاشهای فیلسوفان در حوزه شناختشناسی برای گشودن راز چیستی، حدود و چگونگی شناخت. در این گزارش به تعهدات هستیشناختی فیلسوفان نیز پرداخته میشود، چراکه این تعهدات پیامدهای گریزناپذیری در حوزه شناختشناسی دارد. کریستوفر نوریس، نویسنده کتاب، خود فیلسوفی است که در سنت تحلیلی پرورش یافته و با نگاهی انتقادی (که برخاسته از موضع واقعگرایی انتقادی اوست) به بررسی پاسخ فیلسوفان معاصر به مسائل دیرینه شناختشناختی پرداخته است. ازاینرو، خود این کتاب را نیز میتوان کوششی دیگر برای پاسخ به پرسشهای شناختشناختی به شمار آورد چراکه نوریس با گوشزد کردن کاستیها و نارساییهای پاسخهای فیلسوفان دیگر، دیدگاه واقعگرایی انتقادی خود را پیش مینهد و برتری آن را به دیدگاههای دیگر به رخ میکشد. همچنین نسبت مباحث شناختشناسی با مسائل عامتر(و حتی روزمره) انسانی، موضوعی است که نوریس بسیار دغدغه آن را دارد و میکوشد با طرح نمونهها و موارد به ظاهر بیربط با مباحث شناختشناسی ــ اما در اصل دارای پیوندی وثیق با آنها ــ چنین نسبتی را برجسته سازد. بخش نخست کتاب، نمونهای از این کوشش و دغدغه اوست.