۱۳۸۷ تیر ۱۹, چهارشنبه

من و جز
چندی است که در دنیای موسیقی خودم بدجوری گرفتار «جز» شده‌ام. نمی‌دانم چه نیروی عجیبی در این ژانر موسیقیایی نهفته است که با گوش دادن به آن حسی از بازیگوشی و بی‌خیالی و سرخوشی و در سطح بودگی و «دنیا به تخمم» و دوری از هرگونه تکلف و «خانم/آقا معلم بازی» به من دست می‌دهد، در همان حال هیچ وقت هم دچار احساس ابتذال و عق‌زدگی حاصل از بیشتر «محصولات فرهنگی» تولیدشده در عرصه به‌اصطلاح موسیقی پاپ وطنی و غیروطنی هم نمی‌شوم. گویی موسیقی جز با زبان بی‌زبانی (و در اصل در کمال فصاحت) به من می‌گوید که «بابا بی‌خیال دنیا و همه مشکلاتش، برو حالشو ببر، همین جا و همین الان حال کن. اما حواست باشه که برای حال کردنت هم باید یه قاعده‌ای داشته باشی. درسته که همه چیز بازیه و تو هم باید بازی کنی، اما باید خوب بازی کنی.» وقتی جز گوش می‌کنم انگار که همه چیز از درون و عمق جان و بدنم به سطح پوستم می‌آید و به‌اصطلاح خودمان مرا به «وود وود» می‌اندازد. گویی هیچ عمقی وجود ندارد، همه چیز در سطح جریان دارد. نه تنها به هیچ موضوع عمیق فلسفی و اخلاقی و... فکر نمی‌کنم بلکه همه این موضوعات را بی‌موضوع و لاوجود می‌پندارم (چیزی شاید مانند حالت مستی). جز همه آنچه را که در کتاب‌ها درباره دنیای دیونیزوسی خوانده‌ام برای من می‌آفریند و دنیای آپولونی را ویران می‌سازد. شنیدن آثار جزیست‌هایی مانند لوئیس آرمسترانگ، دوک الینگتن، مانسینی، ژاک لوسیه و جان کولترین چنین دنیایی به روی من گشوده است. جالب آنکه جز چنان قابلیتی دارد که می‌تواند به دست موسیقی‌دانان خوش‌قریحه به خوبی با انواع موسیقی‌های محلی و غیرغربی نیز تلفیق شود و همچنان روح دیونیزوسی خود را حفظ کند، مانند آنچه که در کارهای خواننده و موسیقی‌دان آذربایجانی عزیزه مصطفی‌زاده یا در برخی کارهای محسن نامجوی خودمان به چشم می‌خورد. حتی جز در فرانسه نیز که سنت روشنفکری قدرتمندی دارد و روشنفکران فرانسوی اغلب فرهنگ امریکایی را به سطحی بودن و کم‌مایگی متهم می‌کنند نفوذ کرده و حاصل آن چیزی شده به نام French Jazz که البته بسیار شنیدنی و لذت‌آور است. در امریکای لاتین نیز به همین شکل Latin Jazz شکل گرفته است.
گرچه برای فهمیدن موسیقی جز باید بیش و پیش از هر کاری به آن گوش داد، اما خواندن مطالبی درباره مفهوم جز، تاریخچه و روند تحولات آن و تأثیراتی که این نوع موسیقی بر دیگر انواع موسیقی و نیز بر فرهنگ عامه داشته و دارد می‌تواند در بهتر گوش کردن به آن سودمند باشد. یکی از این مطالب، مدخل «موسیقی جز» در کتاب «مفاهیم کلیدی در نظریه فرهنگی» است. این کتاب را من به تازگی ترجمه کرده و برای چاپ به ناشر سپرده‌ام که امیدوارم هرچه زودتر چاپ شود. شناسنامه انگلیسی کتاب این است:
Edgar, Andrew and Peter Sedgwick (2002) Key Concepts in Cultural Theory; London, Routledge.

موسیقی جز (jazz)
ریشه واژه «جز» (jazz) مبهم است؛ در رایج‌ترین ریشه‌یابی‌ها، آن را برگرفته از «jass» می‌دانند که اصطلاحی است که در آستانه سده بیستم برای منی به کار می‌بردند. ازاین‌رو، «موسیقی جس» (jass music) بار جنسی داشت، ‌و موسیقی هرزه‌ای بود که در روسپی‌خانه‌ها یا دیگر مکان‌های مشکوک نواخته می‌شد. در این نوع موسیقی شایستگی‌های موسیقیایی در برابر ریتم فسادانگیز و ترفندهای اجرایی اهمیت کمتری داشت. اما کسان دیگری ادعا کرده‌اند که واژه «جز» ریشه‌ای شمال افریقایی یا حتی عربی دارد و ازاین‌رو کهن‌تر از دوران برده‌داری و موسیقی‌ای است که امروزه با آن نام شناخته می‌شود. در این صورت، پیوند زدن این نوع موسیقی با «جس» زیان‌بار و گمراه‌کننده خواهد بود.
موسیقی جز تاریخی بس بلند و پیچیده دارد،‌ و بسیاری از زوایای گسترش نخستین آن هنوز محل بحث و مناقشه است. اما در این تردیدی نیست که بیشتر ابداع‌کنندگان نخستین این موسیقی سیاهان امریکایی بوده و هنوز هم کمابیش هستند، از جمله افرادی که در آغاز بسیار پرنفوذ بوده‌اند اینهایند: «بادی» بولدن، «کینگ» الیور و لوئیس آرمسترانگ. اینان به سبک نیواورلینز می‌نواختند (‌هرچند که هر سه سرانجام این شهر را ترک کردند و به شیکاگو رفتند). گروههای کوچک، ضرباهنگ منظم و بداهه‌سرایی گروهی در ملودی‌هایی ساده مانند نغمه‌های نظامی از جمله ویژگی‌های سبک نیواورلینز است. همچنان‌که گروهها بزرگ‌تر می‌شدند و مخاطبان محترم‌تری می‌یافتند، موسیقی جز به «سوینگ» (swing) تحول یافت، که نوعی جنون تالار رقص بود که برای بیش از دو دهه دوام آورد و کمک کرد که موسیقی جز مخاطبانی از سفیدپوستان توانگر‌تر طبقه میانین بیابد. دوک الینگتن را امروزه استاد آهنگسازی سوینگ می‌شناسند، اما ارکستر کنت باسی (Count Basie) کامیابی کمتری نداشت و حتی گروه بزرگ پل وایتمن سفیدپوست نیز چنین بود.
رفته‌رفته موسیقی‌‌دانان گروههای سوینگ آزمایش کردن را آغاز کردند. نوازندگانی مانند کولمن هاکینز، لستر یانگ و چارلی کریستین (‌یکی از اندک گیتارنوازانی که جایگاهی استوار در تاریخ موسیقی جز دارد) سبک تک‌نوازی پیچیده‌تری را پرورش دادند، و در پی گروه‌بندی‌های کوچک‌تری بودند که بدانان امکان می‌داد ایده‌هاشان را ماندگارتر سازند ــ به سادگی فراموش می‌شود که در حدود چهل سال نخستِ آنچه که اکنون «جز» نامیده می‌شود، اجرای قطعات با سازهای تک برای این گونه موسیقی ویژگی مهمی شمرده نمی‌شد. در برابر، گروههای جز تند (be-bop) به کوچک بودن گرایش داشتند ــ اغلب بین سه تا شش نوازنده ــ و بر قطعات تک‌نوازی متمرکز می‌شدند. چارلی پارکر، دیزی گیلسپی و تلونیوس مونک از جمله پرآوازه‌ترین مبدعان این حوزه هستند که این موسیقی را به عرصه رقابت پیچیده و بی‌رحمانه‌ای گسترش دادند که در آن خبرگی تکنیکی و واکنش‌های آنی،‌ ساختار‌های هارمونیک پیچیده و سرعت‌های سرسام‌آور را به چالش می‌کشید.
از هنگام جذب جز تند درون جریان اصلی جز، این موسیقی به مکاتب گوناگونی بخش‌بندی شده است. شاید مهم‌ترین تحول این باشد که نوازندگان «جز آزاد» به ویژه اورنت کولمن و جان کولترین (‌در کارهای پسین‌ترش) دست از سخت‌گیری‌های هارمونی جز تند برداشته‌اند. این موسیقی از راه برخورد با هنر آوانگارد اروپایی، به آنچه که امروزه با نام «بداهه‌نوازی آزاد» شناخته می‌شود گسترش یافت. این نکته نیز بسیار مهم است که حرکت بسیاری از موسیقی‌دانان به سوی سازهای الکتریک در دهه 1970، اقتصاد جز را دچار رکود بی‌سابقه‌ای کرد. در اثر این تحول،‌ نوازندگانی مانند مایلز دیویس و هربی هانکوک در گنجینه واژگانی این موسیقی انقلابی برپا کردند، ‌و درهای آن را به روی ژانرهایی مانند موسیقی ترکیبی، اسیدجز و به طور کل موسیقی الکترونیک گشودند. این سنت‌های جز در کل تأثیری بس سازنده بر موسیقی مردم‌پسند غربی بر جای گذاشته است، و این سخن بیجا نیست که شکل‌های مردم‌پسند موسیقی مانند هیپ‌هاپ و موسیقی رقص خود بس وامدار این سنت‌ها هستند.
گرچه همه آنچه که گفته آمد مباحثی متعارف و مرسوم است، اما در همان حال بسیار نیز محل مناقشه است؛ هیچ تاریخ بی‌طرفانه‌ای از جز وجود ندارد. تاریخ نژاد‌آلود آن، به ویژه، همراه با کژنمایی‌های منتقدانه‌ای بوده است: هم به نفی (‌چنان‌که منتقدان نخستین آن را به «موسیقی وودو» (voodoo) متهم کردند) و هم به اثبات (‌چنان‌که نقد بدویانه‌ای که هنوز هم گاهگاه تولید می‌شود، جسمانیت و عاطفه‌مندی فرضی موسیقی‌دانان سیاه‌پوست را در برابر رهیافت عقلانی نوازندگان کلاسیک سفیدپوست می‌گذارد). ملتزر
[1] (1993) مجموعه‌ای سودمند از این کژ‌نمایی‌ها را گردآوری کرده است. تأثیر‌گذارترین مطالعاتی که به بررسی خاستگاههای نژادی موسیقی جز پرداخته است کتاب له‌روی جونز[2] است با نام مردمان بلوز: موسیقی سیاهان در امریکای سفید (1965). (جونز اکنون با نام امیری برکت شناخته می‌شود؛ کتاب وی را می‌توان با هر دو نام وی پیدا کرد.)
گرایش دیگری در نقد جز به مقایسه این موسیقی با سنت کلاسیک می‌پردازد. تاکنون مهم‌‌ترین بررسی از این دست کتاب گونتر شولر
[3] با نام جز نخستین (1968) بوده است، که در آن می‌گوید اگر معیارهای تحلیلی کلاسیک در مورد جز به کار گرفته شود، آنگاه این موسیقی بهتر فهمیده و ارج نهاده می‌شود. اما آدورنوی پرآوازه چیز دیگری می‌گوید و ادعا می‌کند که مقایسه نشان می‌دهد جز صورتی تحلیل‌رفته از سرگرمی مردم‌پسند است؛ برای درک این مطلب به ویژه بنگرید به مقاله او با نام «درباره ویژگی وسواس‌گونه شنوایی»[4] (1978b). [ریچارد کوچران]

1. Meltzer, D (ed.) (1993) Reading Jazz, San Francisco, Mercury House.

2. Jones, L. (Baraka, A) (1965) Blues People: Negro Music in White America, London, MacGibbon and Lee.

3. Schuller, G. (1968) Early Jazz: Its Roots and Musical Developments, New York, Oxford University Press.

4. Adorno, T.W. (1978b) (1938) ‘On the Fetish Character in Music and the Regression of Lisstening’, in A. Arato and E. Gebhardt (eds), The Essential Frankfurt School Reader, Oxford, Blackwell.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

آقای تقویان عزیز، مطلب شما را در مورد موسیقی «جز» خواندم. موسیقی به طور کل ریشه در جان و فطرت طبیعت، زندگی و حیات دارد. اما انواعی از آن مانند موسیقی «جز» ،«بلوز» و«کانتری میوزیک» که به نوعی در شاخه موسیقی‌های مردمی، بومی وفولکلور جا می‌گیرند، ازآنجا که با زندگی روزمره وروزانه آدمیان پیوند دارند، در روح بیشتر نفوذ می‌کنند. این موسیقی‌ها هنگام شنیدن، انسان را با درونی‌ترین احساساتش که در پیوند با حیات و انرژی‌های هستی است مرتبط کرده و مانند نسیمی جان را می نوازند و سرشار می‌کنند. شاید بتوان آنها را به احساسی که دیدن فرش‌های دستبافت محلی و گبه‌های زنان عشایر که برگرفته از روح زندگی و جاری طبیعت است در انسان ایجاد می‌کند، مقا یسه کرد. موسیقی « جز» بیشتر به «بداهه» نزدیک است و هر «بداهه»ای با ژرف‌ترین کنجهای ذهن و روح ارتباط دارد و حتی غم پنهان در صدای اکثر خوانندگان «جز» که معمولا صداهایی گرم و گرفته دارند، با عمق زوایای زندگی پیوند دارد. از این رو شنیدن آنها احساس سرخوشی، سیالی و سبکی و در ضمن انرژی و نیروی حیات را بیدار و مستدام می‌کنند.

«موفق باشید»

ناشناس گفت...

این که می‌گن موسیقی الهام بخش روح انسان‌هاست به خطا نگفتن. به نظر من برای درک و لذت بردن از موسیقی نیازی به داشتن تحصیلات عالیه یا گوش موسیقی عالی یا ادا و اطوارایی مثل بلند کردن مو و پیپ کشیدن و ترکیب چیدمان اتاق به شکل کلید سل نیست.
زمانی که موسیقی «جز» شکل گرفت مثل هر ژانر موسیقی دیگه‌ای پدیده نو و جدیدی در عرصه موسیقی بود و شاید در عین داشتن قواعدی برای خودش برای مردمی که اولین بار اونو می‌شنیدن دارای هیچ قاعده و قانونی نبود و به همین دلیل و به دلیل دادن همین احساسات زیبایی که شما به اونا اشاره کردین مثل؛ سرخوشی و در سطح بودگی و یا به دور از تعلقات و وابستگی‌ها بودن، باعث شد تا در قلب مردم جا بگیره.
به شما تبریک می‌گم به دلیل داشتن احساس و درک و فهم بالایی که از موسیقی دارین و من حدس می‌زنم کتاب آینده شما در مورد موسیقی باشه و شاید در مورد موسیقی و فلسفه.
«منتظر کتاب بعدی شما هستم»

نوشين شاهنده گفت...

سلام. از اينكه دوباره وب تان را فعال مي بينم خوشحالم. از رفتن و آمدن شما توسط دوست عزيزمان آقاي وحيدي خبردار شدم. اميدوارم هر جا كه هستيد شاد و موفق باشيد. ترجمة كتاب هاي جديدتان را نيز تبريك مي گويم. راستش اين نوشتة شما دربارة موسيقي جاز، كه من هيچ وقت نتوانستم با آن حس و ارتباطي را كه بايد و شايد برقرار كنم، سبب شد تا دوباره نگاهي تازه به اين ژانر از موسيقي داشته باشم. ممنونم.

Aly گفت...

سلام استاد. کاش زود به زود بنویسد ما کمی سوات دار شویم.

ناشناس گفت...

سلام استاد
فرارسيدن نوروز كهن را حضور شما و خانواده محترم تبريك عرض مي كنم.
اميد كه سال خوبي داشته باشيد...